زندگی نامه | وبلاگ فارسیhttps://lonley-time.persianblog.ir/۱۳۹۶/۱۱/۲۸ -
خیلی ناراحتم. از خودم، از اون، از همه.. چرا باید عاشق شد؟ در راه عشق قدم برداشت.. و بعدش.. بوم.. یهو میفهمی.. ... ادامه مطلب 0 لایک / 1 نظر / 13 بازدید پرشین بلاگ...
زندگی نامه - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/زندگی_نامه۱۳۹۴/۵/۱۴ -
با بیمیلی رفتم جلو.قهر دیدم واسش آب و کلم هم گذاشته. با رفتار دیشبش قابل مقایسه نبود.تعجب انگار یه نفر دیگه بود. داشت مثل یه بچه ازش نگهداری میکرد. رفتم صورتم رو...
زندگی نامه | وبلاگ فارسیhttps://lonley-time.persianblog.ir/۱۳۹۶/۱۱/۲۸ -
خیلی ناراحتم. از خودم، از اون، از همه.. چرا باید عاشق شد؟ در راه عشق قدم برداشت.. و بعدش.. بوم.. یهو میفهمی.. ... ادامه مطلب 0 لایک / 1 نظر / 21 بازدید پرشین بلاگ...
خاطره تنهایی - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/خاطره_تنهایی۱۳۹۴/۶/۳ -
. چیزی که به منطقت میگه زکی.. یعنی برو بابا.. دیگه کاری ازت ساخته نیست.. هرجور که بشه.. آخر هر داستان و دعوایی، از دست خودت ناراحتی.. دوسش دارم.. اما چرا همش با من...
زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/archive/۱۳۹۴/۶/۳ -
. پروفایل زئوس ایمیل مدیر وبلاگ آرشیو وبلاگ » صفحه نخست » عناوین آرشیو وبلاگ » اردیبهشت ٩٢ صفحات وبلاگ مطالب اخیر » روز دوم -- فراموشی » روز اول موضوعات وبلاگ »...
روزهای خوب - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/روزهای_خوب۱۳۹۴/۶/۳ -
با بیمیلی رفتم جلو.قهر دیدم واسش آب و کلم هم گذاشته. با رفتار دیشبش قابل مقایسه نبود.تعجب انگار یه نفر دیگه بود. داشت مثل یه بچه ازش نگهداری میکرد. رفتم صورتم رو...
راه حل - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/راه_حل۱۳۹۴/۶/۳ -
. چیزی که به منطقت میگه زکی.. یعنی برو بابا.. دیگه کاری ازت ساخته نیست.. هرجور که بشه.. آخر هر داستان و دعوایی، از دست خودت ناراحتی.. دوسش دارم.. اما چرا همش با من...
خاطرات من و همسرم - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/خاطرات_من_و_همسرم۱۳۹۴/۶/۳ -
با بیمیلی رفتم جلو.قهر دیدم واسش آب و کلم هم گذاشته. با رفتار دیشبش قابل مقایسه نبود.تعجب انگار یه نفر دیگه بود. داشت مثل یه بچه ازش نگهداری میکرد. رفتم صورتم رو...
عشق همسر - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/tag/عشق_همسر۱۳۹۴/۶/۳ -
. چیزی که به منطقت میگه زکی.. یعنی برو بابا.. دیگه کاری ازت ساخته نیست.. هرجور که بشه.. آخر هر داستان و دعوایی، از دست خودت ناراحتی.. دوسش دارم.. اما چرا همش با من...
روز دوم -- فراموشی - زندگی نامهhttp://lonley-time.persianblog.ir/post/3/۱۳۹۴/۶/۳ -
با بیمیلی رفتم جلو.قهر دیدم واسش آب و کلم هم گذاشته. با رفتار دیشبش قابل مقایسه نبود.تعجب انگار یه نفر دیگه بود. داشت مثل یه بچه ازش نگهداری میکرد. رفتم صورتم رو...